اهالی محله گلدیس، بیبی مریم حسینیان را بهعنوان امین خانوادهها میشناسند و با گفتن خصوصیات دختر و پسرشان به او، میخواهند که در پیداکردن شریک زندگیشان به آنها کمک کند. حسینیان سالها کار فرهنگی انجام داده و حالا دغدغه اصلیاش را روی ازدواج جوانان گذاشته است و خوب میداند این نهاد اجتماعی چقدر به تقویت نیاز دارد تا بنیان خانواده اساس محکمتری داشته باشد.
هروقت میخواهیم او را ببینیم یا مشغول آمادهکردن جهیزیه است یا میخواهد برای چندین عروس و داماد سوروسات عروسی راه بیندازد. خوب صحبت میکند و همین خوشزبانیاش باعث شده است حرفهایش در جوانها تأثیر زیادی بگذارد.
بیبیمریم بیشتر از هر نکتهای روی حجاب و عفاف تأکید دارد و میگوید: حجاب زیباست، اما باید درکنار عفاف باشد. زن و مرد هم ندارد. نجابت هم در کلام و هم در رفتار برای هر انسانی لازم است. بیشتر افرادی هم که در دفتر ازدواج ما ثبتنام میکنند، ملاکشان نجابت طرف مقابل است.
او سراغ دفتر ازدواج میرود؛ فرمها را از داخل زونکن برمیدارد و میگذارد روی میز. همین حالا بیشتر از دویستفرم پرشده در دست دارد که متقاضی ازدواج هستند. یک دفتر بزرگ گلدار را هم از کشوی میزش بیرون میآورد. فهرست افراد متقاضی براساس سن و سابقه ازدواج در آن مرتب شدهاست.
کسانی که برای یافتن نیمهگمشدهشان دل به مشخصات ثبت شده در این دفتر گلدار بستهاند، امید دارند که با ثبتنام، آدمهایی که به لحاظ فرهنگی، اعتقادی و اجتماعی با آنها قرابت دارند، معرفی شوند و بتوانند سامان بگیرند. شاید باورش دشوار باشد، اما در این عصر ارتباطات، پیداکردن موردمناسب برای ازدواج سختتر شده است و بسیاری از جوانان دیگر از جستوجو دست کشیدهاند و میخواهند که فرد موردنظرشان از طرف آگاهانی که تعداد بیشتری مورد ازدواج را میشناسند، به آنها معرفی شوند.
حسینیان میگوید: واسطه ازدواجشدن بینش خاصی میخواهد. نمیتوانیم بدون شناخت افراد را به هم معرفی کنیم. با دختر و پسری که درخواست پرکردن فرمها را دارند، صحبت میکنم و از میان حرفهایشان، ملاکها و رفتارهایی را متوجه میشوم که خودشان نمیگویند، یا شاید نمیدانند این خصوصیاتشان بارز است.
آنها را در دفتری مینویسم که فقط خودم میدانم و به کسی نشان نمیدهم. بعد وقتی فرد دیگری را با این خصوصیات میبینم، متوجه میشوم این زوج مناسب هم هستند.
حسینیان میگوید: در راه ازدواج جوانان مشکل کم نداریم. او معتقد است بیشترین مشکلی که باعث شده جوانان کمتر به ازدواج فکر کنند، مهریه است. آقایان مهریه کم میخواهند و خانمها مهریه زیاد.
حسینیان همچنین بعضی ملاکها را که باعث برهمخوردن ازدواج میشود، عجیب میداند، از استاد دانشگاهی که اصالتا آذربایجانی بود و کمی لهجه داشت و بههمیندلیل خانواده دختر او را رد کردند تا آقایی که خواسته بود خانمش ۱۷۰سانتیمتر باشد و وقتی خانمی با قد ۱۶۵سانتیمتر به او معرفی کردند، داماد قبول نکرد!
بانوی فعال فرهنگی محله گلدیس میگوید: گاهی مادر پسر میگوید میخواهد چشمان عروسش حتما رنگی باشد. مواردی هم داشتهایم که مادر پسر، تصاویر هنرپیشههای خانم را به ما نشان داده و گفته است میخواهد عروسش مانند آنها باشد. این روزها هم که درگیر آقای گلزار و ازدواجش هستیم! آقاپسرهایی با سن بالا میآیند و درخواست دارند دخترانی با سن خیلی کم به آنها معرفی کنیم. دوست دارند مثل آقای گلزار با همسر آیندهشان بیستسال اختلاف سن داشته باشند. اینها همگی تفکرات غلط است که نباید ترویج یابد.
بیبیمریم با ذوق چراغهای شمعدان کنار اتاق عقد را را روشن میکند و میگوید: بعضی از دخترها هم همینطورند؛ فقط میخواهند شاهزادهای از راه برسد و آنها را خوشبخت کند و اصلا به شرایط خودشان نگاه نمیکنند.
در دفتری که مشخصات را ثبت کرده است، از متقاضی سیزدهساله تا هشتادوپنجساله دیده میشود. اینبار خیلی جدی و محکم میگوید: بعضیها ازدواج را سرسری میگیرند. سن و سال هم ندارد. گاهی خانم یا آقایی مراجعه میکنند تا برای پدر پیرشان همسری انتخاب کنند. از همان اول هم شرط میکنند که خانم مدنظر مهریه نخواهد، ارث نخواهد، خیلی هم اهل خرجکردن نباشد، انگار فقط یک نفر را میخواهند که پرستار پدرشان باشد.
بیبیمریم دو سال بیشتر نیست که در محله گلدیس ساکن شده است، اما در همین مدت کوتاه توانسته هجدهزوج را به هم برساند. درمیان عکسهایی که از این عروس و دامادها نشان میدهد، پیرمرد هشتادسالهای هم هست.
با حس خوبی به عکس نگاه میکند و میگوید: این ازدواج یکی از وصلتهای زیبا بود. این حاجآقا پدر شهیدی بود که فرزندانش گفتند «مادرمان فوت شده است و میخواهیم پدرمان ازدواج کند و از تنهایی دربیاید. از نظر مالی هم هرچه سهم یک زن از زندگی مشترک است، حق این خانم است.» یک خانم را که خیلی مؤمن بود و به خانواده شهدا ارادت داشت، پیدا کردیم و مثل یک خانواده صمیمی و گرم با دختران و عروسهای حاجآقا زندگی میکند.
خاطراتش از وصلتها زیاد است. یک بار که برای مراسمی به کرمان رفته بود، شمارهای که برای اقامت به او داده بودند، اشتباه بود و سر از یک حسینیه دیگر در آورد. آنجا متوجه میشود که یک عروسی بهخاطر مهریه زیاد سر نگرفته است. او هم که سرش درد میکند برای واسطهشدن، به مادر داماد میگوید همهچیز را به او بسپارند. بعد هم با همان بیان شیرین با مادر عروس صحبت میکند و با خواندن چند حدیث و کمی صحبت درباره خصوصیات مرد خوب، خانواده عروس را متقاعد میکند مهریه را از ۳۱۴ سکه تا چهاردهسکه کم کنند.
یک بار هم در مسیر اردوی «راهیان نور» این اتفاق افتاده و با چند دختر جوان ارتباط گرفته است. اسمهای «عسل» و «سحر» و «فاطمه» را که با پسوندهای محبتآمیز در گوشیاش ذخیره شده است، نشان میدهد و تعریف میکند: جوانها قلق خاص خودشان را دارند. باید با زبان خودشان با آنها صحبت کرد. در سفرهایم دختران خوب و مؤمن را انتخاب میکنم و برایشان خواستگار میفرستم. کار ما محدود به یک شهر نیست.
خیلیها بهخاطر کارشان از شهر دیگر دختر میخواهند. یک آقای طلبهای داریم که برای درس میخواهد به نجف برود. او را به دخترخانمی که دلش میخواست در کنار حرم امامحسین (ع) عقد کند، معرفی کردهام و همین هفته عقد میکنند.
یکی از کارهایی که برای بیبیمریم خیلی مهم است، ترویج فرزندآوری است. هرجا مینشیند، از مزایای داشتن فرزند میگوید. نوهاش دوساله است و به دخترش گفته تکفرزند نباشد. البته بیبیمریم بر تربیت درست و صحیح فرزندان نیز تأکید دارد.